کاردان معتقد است که اگر دغدغه اصلی مسئولین فرهنگی پایین آوردن فرهنگ نباشد، بالا بردنش هم نیست. مدیران سکان دستشان است، انواع و اقسام سکانهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی سیاسی و من خیلی دلم میخواهد با فریاد بپرسم که چه کار میکنند؟ . حافظ فراموش شدنی نیست و نمیتوانید آن را از قلب مردم در بیاورید. نوروز فراموش شدنی نیست .
مهسا بهادری: پیش از شروع مصاحبه میگوید پیر این کارم. راست هم میگوید داریوش کاردان از دهه شصت در صداوسیما بوده و بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم، در برنامههایی را ساخته و اجرا کرده که در زمان خودش یکهتاز بوده و بعد از سالها تقریبا بیمانند است. هنرمندی که برنامه «صندلی داغ» او تقریبا بنیانگذار تاک شوهای تلویزیونی بود. کسی که در دهه شصت جرات می کرد در لباس استاد خرناس با مسئولان سیاسی کشور، در رادیو شوخی کند و همه را روی صندلی داغی بنشاند که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. حالا سالهاست که رد و نشانی از این همین پیشکسوت در صداوسیما به چشم نمیآید و خودش میگوید: «رادیو گوش نمیدهم ترجیح هم میدهم که تلویزیون نبینم» و وقتی از دلیل کم کاریاش میپرسیم میگوید آنچه مدنظر من است، مدنظر مدیران نیست و بالعکس ضمن اینکه سطح سلیقه بسیار کاهش پیدا کرده است.
داریوش کاردان در کافه خبر حاضر شد و با دل مشغولی زیادی که داشت از وضع موجودی که او را ناراحت کرده است گفت، به همین دلیل مصاحبه با او را به دو بخش تقسیم کردیم. در بخش اول با عنوان « داریوش کاردان: تلویزیون نمیبینم، رادیو هم گوش نمیدهم» این هنرمند پیشکسوت، درباره کاهش سطح سلیقه در جامعه صحبت کرد و به این ماجرا اشاره کرد که ما حتی سطح توقع از مدیرانمان آنهم نه فقط درصداوسیما، بلکه تمام مدیران فرهنگی، مطبوعاتی، فضای مجازی و حتی نمایش خانگیمان هم پایین آمده است.
در بخش دوم این ماجرا اما بحث از دل جامعه خارج میشود و مباحث حول محور مدیران در هر عرصه میگردد که در ادامه میخوانید.
صدا و سیما نهادی را راه اندازی کرده به نام ساترا که وظیفه نظارت و تنظیمگری را برعهده دارد و این در شرایطی است که این ماجرا کاملا باعث ایجاد تعارض منافع میشود آن هم در زمانی که ساترا بخواهد روی شبکه نمایش خانگی تسلط و نظارت پیدا کند و دوما این که اصلا چطور میخواهد رقابت کند؟
شما مرا با رییس سازمان اشتباه گرفتید و به نظر میآید نگرانیهایی دارید که همه را دارید اینجا مطرح میکنید تا جوابهایی را که دوست دارید از زبان من بشنوید.
در اینکه نگرانیهایی دارم شکی نیست اما این طور نیست که ندانم داریوش کاردان مقابلم نشسته است نه پیمان جبلی.
ساترا هم دارد مسیر خودش را میرود. وقتی این قدر مخاطب تلویزیون کم شده و این طرف مخاطب بالا رفته، یعنی کسی نیست که خبرداشته باشد؟ اگر بخواهند جلویش را میگیرند. به نظرم ساترا با تلویزیون تفاوت ندارد و فکر میکنم وظایف تقسیم شده و اینها اظهرمن الشمس است. نمی شود چیزی که من و شما میدانیم، رییس سازمان متوجه نشود. ببینید مواردی در شبکه نمایش خانگی به نمایش گذاشته میشود که عدهای به آن اعتراض دارند، اما آیا تا کنون کسی به این فکر کرده که اصلا ساترا چطور اینها را نشان میدهد؟ یا اصلا آیا کسی میتواند مقداری از این موارد را در تلویزیون نشان دهد؟ نه.
نکته اساسی این است که امروز همه در سینما میرقصند، پس اگر بد است آن جا هم باید بد باشد و اگر خوب است این جا (در صداوسیما) هم باید نشان دهند. من مشکلم رقص نیست، اما مثلا چرا در سینما میآیند به گشت ارشاد گیر میدهند اما در تلویزیون نمیشود. باید پشت اینها یک تصمیم باشد. تمام برنامههای صداو سیما یک نوع خاصی هستند، انگار تقسیم وظیفه شدهاست، البته نظرمن و سایر دانشمندان اصلا مهم نیست.
صداوسیما امروز به سمتی روی آورده که از هنرپیشهها به عنوان مجری استفاده کند، آیا واقعا این رفتار برای جذب مخاطب درست است چون حرفه هنرپیشگی و اجرا متفاوت است. آیا این کار درست است و تا چه اندازه میتواند در جهت افزایش مخاطب موفق عمل کند؟
اجازه دهید قبل از پاسخ به این سوال مطلب دیگری را عرض کنم آیا مشکل دیگری جز صداوسیما نداریم که همه سوالات به سمت صداوسیما میرود؟ ایا تمام مشکلات از آن جا ناشی میشود؟ مثلا فقر و خط فقرو...؟ ببینید اگر شما چند لحظه یقه صداوسیما را رها کنید، نه به این عنوان که از آن تعریف کنید، بلکه به این عنوان که اصلا کاری به آن نداشته باشید، شاید بهتر باشد. همه مشکلات ما از صداوسیما نیست. مگر ما کمبود دارو هم داریم مشکل از صداوسیماست؟
ما اصلا دستمزد ۳۰۰ میلیونی یا ۶۰۰ میلیونی برای یک اجرا نداشتیم. یادم است در سال ۱۳۶۸ که اجرای برنامه «عصرانه» شروع شد، من به عنوان مجری ۱۳۰ تک تومانی دستمزد میگرفتم، که بعد کم کم بالاتر رفت و دستمزدم شد ۲۵۰ تومان در هر برنامه و بعد شد ۴۰۰ تومان و بعد در سالهای آخر یعنی همان حوالی ۱۳۷۳ این دستمزد به هزار و ۲۰۰ تومان رسید
من خبرنگار حوزه فرهنگم نه اقتصاد و شما هم هنرمند هستید نه اقتصاددان. این مواردی که شما به آن اشاره کردید درست است اما حوزه کاری من و شما نیست که بخواهیم دربارهاش صحبت کنیم. حوزه تخصصی من صداوسیما و سینما است و اتفاقا خیلی هم تاثیرگذار است. شما از فقر صحبت میکنید و جامعهای که فقیر است وقت ندارد کتاب بخواند و جامعهای که کتاب نمیخواند فقیر است و این دو کاملا تاثیر مستقیم بر هم دارند من یقه صداوسیما را نگرفتهام، یقه یکی از پایههای فرهنگی را گرفتهام که در حال ریختن است.
البته قصد من جسارت به شما نبود، اما واقعیت امر این است، بخشی از مشکلات مربوط به صداوسیماست، که به عنوان رسانهملی وظیفه دارد آنها را منعکس و ریشهیابی کند. اگر هم خودش نمیتواند، کارشناسانی بیاورد تا در این مورد صحبت کنند. واقعیت این است که در حال حاضر دغدغه صداوسیما این نیست و فقط میخواهد مخاطب جذب کند. این که در جایی یک سخنرانی باشد و ملت سرودست بشکنند برای حضور در آن، با این که برای کشاندن مردم، شربت بدهند، نوشابه باز کنند، بزنند، بخندند و جک بگویند تا بالاخره مردم جمع شوند، خیلی باهم فرق دارد.
نباید رسالت اصلی خود را فراموش کنیم و فقط بخواهیم مردم را جمع کنیم، که مثال «الغریق یتشبث بکل حشیش» باشد و فقط چنگ بزنیم. بازیگر سینما را میآوریم و مجریش میکنیم، مجری را بازیگر میکنیم. بازیگر را به فوتبال میبریم و فوتبالیست را بازیگر میکنیم. اینها فقط مختص صداوسیما نیست؛ اما اگر بخواهم صراحتا پاسخ سوال شما را بدهم، باید بگویم این دلیلش است. حالا چه اتفاقی افتاده؟ میبینند فلان هنرپیشه در بازار سینما و سریال درخشیده و مردم هم دوستش دارند، پس از او استفاده میکنند و میگویند چون مردم فلانی را دوست دارند، میآیند و این برنامه را نگاه میکنند، چون من میخواهم سرگرمی بدهم و میتوانم نشاط ایجاد کنم. حالا بگذریم که بعضی وقتها اینها نشاط نیست و بیشتر دافعه ایجاد میکند و موج منفی میفرستد. من نمی گویم اگر کسی خطاطی بلد است و در عین حال سفالگری هم بلد است، بگوییم چون که حالا خطاط شدی دیگر حق نداری کوزه بسازی و قلک خوشگل درست کنی و بفروشی، چون بلد است باید بگذاریم کارش را بکند.
واقعا بلد است؟
اگر بلد باشد هیچکس نمیتواند بگوید چرا؟ یک زمانی قانون گذاشته بودند هر که در رادیو کار کند نمیتواند در تلویزیون کار کند. قدیمها حدود ۲۰-۲۵ سال پیش این طور بود و هر کسی که در تلویزیون کار کرده بود و تصویرش پخش شده بود دیگر به رادیو راه نمیدادند. آن کسی که مشهور شده را باید بالاتر برد، نمیتوانیم بال و پرش را ببندیم. اینها متاسفانه تصمیمات لحظهای و غلط، مثل تمام شئون زندگیماهاست، چه میان مردم و چه میان مسئولان. ما در لحظه تصمیم میگیریم و فکر میکنیم آخر کاریم، مثلا تورم میشود ۶۸ درصد و ما میگوییم ۱۲ درصد است و فکر میکنیم مردم باید بپذیرند، اما مردم میروند دم در بقالی و میفهمند که گوشت و نخود و لوبیا چند است. بله اگر بلد باشد اشکالی ندارد. اصرار بر اینکه وقتی طرف بازیگر خوبی نیست، برنامه به او بدهیم، برایش کنسرت هم بگذاریم، بعد از کنسرت هم بیاید برنامه اجرا کند و بعد هم قهر کند و بگوید من دیگر نمیآیم و شیپور بزنند که ایشان رفت، بعد هم برود شبکه خانگی و بعد به تلویزیون برگردد، عجیب است و در نهایت هم کاری که میکند چیست؟ چند جوک تلگرامی را که مردم طرح میکنند، میگوید.
با جبههگیری و رویکردهای کاملا سیاسی.
ما نمیخواهیم سیاسی صحبت کنیم، وگرنه من سیاسی حرف میزدم.
آن فرد را میگویم.
بله، شما ببیندی، وقتی که یک نفر خودش را در اختیار یک گروه میگذارد دیگر نمیتواند بگوید:«این چیزها را نمیگویم.». هیچ اشکالی ندارد، ما خیلیها را دیدیم که بازیگر بودند، مجری شدند. مجری بودند، بازیگر شدند، یا فوتبالیست بودند بازیگر شدند یا فوتبالیست بودند و مربی شدهاند. بلد بودند، پس نوش جانشان، ولی وقتی بلد نیستی و تو میآیی به زور جایزه دادن و کارهای دیگر، مخاطب را مجبور میکنی، بیخودی بخندد که ثبت شود، آنجا کارت ایراد دارد.
خیلی از افراد معتقدند که اگر در حال حاضر برنامهسازی به شکل گذشته انجام نمیشود به دلیل هزینههای ساخت برنامه است شما یک دوره طولانی برنامه ساختید در یکی از مجموعههای ساخت برنامه حضور داشتید میتوانم بپرسم که آن زمان هزینه ساخت یک برنامه معمولی و برنامههایی که خودتان میساختید و نزدیک به استاندارد بود چه قدربود و حالا چه قدر میشود؟
خیر، من خاطرم نیست، اما با قاطعیت میتوانم بگویم هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ هزینهای، آن زمان خیلی اوضاع بهتر بود. ما اصلا دستمزد ۳۰۰ میلیونی یا ۶۰۰ میلیونی برای یک اجرا نداشتیم. یادم است در سال ۱۳۶۸ که اجرای برنامه «عصرانه» شروع شد، من به عنوان مجری ۱۳۰ تک تومانی دستمزد میگرفتم، که بعد کم کم بالاتر رفت و دستمزدم شد ۲۵۰ تومان در هر برنامه و بعد شد ۴۰۰ تومان و بعد در سالهای آخر یعنی همان حوالی ۱۳۷۳ این دستمزد به هزار و ۲۰۰ تومان رسید. آن زمان این طور بود. این را هم بگویم که مثلا آن زمان سبزی خوردن کیلویی ۵۰۰ هزار تومان نبود. این قدر هم ناامنی نبود، که من تا به یک جایی میرسم، فقط برای خودم جمع کنم، که فردا گرسنه نمانم. در حال حاضر همه دارند جمع میکنند؛ چون با خود میگویند که من ممکن است، فردا در این اداره نباشم و ممکن است دیگر بازیگر یا گوینده نباشم و فعلا که هستم باید جمع کنم، که بعدا گرسنه نمانم. بنابراین دغدغههای فرهنگی شما کم کم تبدیل به دغدغه اقتصادی میشود.
چرا در حال حاضردیگر برنامههایی مثل صندلی داغ ساخته نمیشود؟
باز هم این به من مربوط نیست من چه کار میتوانم بکنم که ساخته نمیشود.
شما نمیتوانید کاری کنید اما مسائلی میتواند تاثیرگذار باشد که احتمالا شما میدانید یک وقتی میگویید که آن مهمانها دیگر حاضر نیستند به صداوسیما بیایند یک وقتی دلیلش ممکن است این باشد که دیگر پولی در اختیار برنامهسازها گذاشته نمیشود یا حتی دیگر داریوش کاردانی نیست که بتواند تا این اندازه با صراحت کلام و تند سوال بپرسد، شاید هم هست و اجازه ندارد. شما جای کدام عامل را خالی میبینید؟
عوامل زیادی تاثیردارد، اولین مورد انگیزه است. به عنوان مثال خودم من برای برنامه نوروزی، مهرماه برنامه را تصویب میکردم و انتخاب بازیگر میکردم. از آخر آذر تمرین میگذاشتم. در اسفند ضبط میکردم و عید پخش میشد. در حال حاضر چه کار میکنند؟ من شنیدهام که حتی با VHS ضبط میکنند و در آخرین لحظات آن را به شبکه تحویل میدهند. من یک مسابقه هفته ساختم، که خدابیامرز نوذری اجرایش میکرد، بخشهای جالبی هم در آن گذاشته بودیم، مثل بخشهای طنز که قرار دادیم و نوذری هم خیلی خوشش آمد، در یکی از بخشها او با شرکت کنندهها شوخیهای ساده میکرد، که مثلا فلان بازیگر با کدام دست راستش آن کار را انجام داد؟ اما بعد از مدتی دیدیم که تلویزیون پر شده است از برنامههایی که هر شب از این دست شوخیها میکنند و نوذری میگفت:« مگر من از این چیزها گفتم؟» یک بار دوبارش کافی بود. وقتی همه چیز تقلیل میشود به یک نفر، اینطور میشود. شما وقتی فرش میبافید چطور میبافید؟ بندهای انگشتتان و سلامتیتان را در تار و پود فرش جا میگذارید، اما وقتی فرش ماشینی آمد دیگر هر چه بادا باد شد، میگویند:« اگر لاکی نشد، آبی میکنیم و میخواهیم بیندازیم و رویش بنشینیم و تولید انبوه است و دیگر اصلا وسواس نداریم» وقتی قرار است شما یک برنامه طنز بسازی و ۹۰ شب پشت هم باشد، دیگر به چرت و پرت گویی میافتی، حتی اگر علامه دهر باشید.
آقای جعفری میگفت:« وقتی مرا برای سخنرانی دعوت میکنند، عزا میگیرم، چه بگویم در این ۱۰ شب.» اگر قرار است ۹۰ شب برنامه طنز بسازم همه هم با افکت خنده و چیزهای دم دستی باشد خب ۱۲۰ شب میسازم. چرا من تا به حال این کار را نکردهام ؟ چون بلد نیستم. من میگویم طنز رسالت دارد. رسالتش یک شاد کردن تو و دو آگاه کردن تو است و غیر ازاین اگر باشد ۱۰۰درصد نطنز است و یا میخواهد سرت شیره بمالد، یا میخواهد پولی دربیاورد و در برود و این که چه میگوید هم اصلا مهم نیست، بلکه فقط میخواهد زمان پر شود. زیر پله را دو تا دکور بزن و مخمل و ماکت بکش و بگو این استدیوی من است وبعد هم هر شب مهمان بیاور و چند سوال ساده بپرس و آخرهم بگو شب شما بخیر و خدانگه دار وتمام. او حتی کاری ندارد که کسی برنامه را نمیبیند و میگوید خدا را شکر کسی ندید ولی پول را دادند. گرفتاری ما یکی دوتا نیست. زمان قدیم میگفتند که یک نفر رفته بود دکتر و گفته بود که من چشمم ضعیف است دکتر گفت خب؟ گفت : من نفسم هم در نمیآید،عفونت کرده دعوا کردیم و لبم جر خورده و دیگر دوخته نمیشود، گوشهایم هم خوب نمیشود، بازوها و دستهایم هم شکسته و بعد دکتر گفت:« دیگر چه؟» گفت:« خودم هم کمی ناراحتم.» مسئله این است که خود او از اینها تشکیل شدهاست. یک چیزی پیدا کنید دلمان خوش به آن باشد. به عنوان یک ایرانی این حرف را میزنم، نه به عنوان یک حزب خاص یا دولت خاص، بلکه به عنوان یک آدم معمولی در این اجتماع دغدغههایم اینهاست. آقا و خانم مسئول تو این دغدغهها را به رسمیت میشناسی که من باقیش را بگویم؟ اگر میشناسی که بنیشن و گوش کن تا باقیش را هم بگویم. چیزی نیست که تو ندانی، گوشت، مرغ، نان، لباس، اینترنت و فیلتر شکن و... است و همه شما هم این موضوعات را میدانید. اگر گوش میدهید که من دوباره یاد آوری کنم، اگر گوش نمیدهید که چرا نمک بر زخمم میپاشید؟ رها کنید و بیایید بنشییند جوک بگوییم، من هم حاضرم ۱۲۰ قسمتی بسازم.
اگر دغدغه اصلی مسئولین فرهنگی پایین آوردن فرهنگ نباشد، بالا بردنش هم نیست
نه به معنای جوکهای تلگرامی نه همان طنز مطرح میکردید در یک خاطرهای گفتید مدیران عالی رتبه که رییسجمهور و وزیر همه بودند از شما قدردانی میکردند و به شما پیغام میدادند که از این برنامه شما خیلی راضی هستیم فکر میکنید در حال حاضر وزیران و مسئولان و مدیران عالی رتبه از برنامههایی که ساخته میشود استقبال میکنند؟ اصلا آن را تماشا میکنند؟
شما به عنوان یک انسان دغدغهمند که دغدغه هنری و فرهنگی جامعه را دارد، مشکل تربیت جامعه را دارد، درد دارد که بچه من چطور تربیت میشود، بله مسئولیت دارید، اما به عنوان یک انسان متوسط به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و به عنوان کسی که دغدغههای حداقلی دارد حرفی نزنید بهتر است، چون کسی قرار نیست گوش بدهد و این را تجربه به ما ثابت کرده است.
منظورم این است که اصلا مدیران از این برنامهها استقبال میکنند؟
بازهم سوالی نیست که من بدانم و باید ازمدیران پرسید، اما به نظر من اگر اهمیت داشت تا به حال یک بازخوردی میدادند. اگر دغدغه اصلی مسئولین فرهنگی پایین آوردن فرهنگ نباشد، بالا بردنش هم نیست. برای این که بازهمان منبر و باز همان مسجد را میبینیم. یک زمانی اگر در اتوبوس یک فرد پیر در اتوبوس ایستاده بود و یک جوان ۲۰ ساله نشسته بود همه به او چپ چپ نگاه میکردند که بلند شود در حال حاضر بچه منتظر است پیرمرد بلند شود و او بنشیند و این یعنی سقوط.
وقتی دغدغهات این چیزها نیست اصلا بهتر است دربارهاش صحبت هم نکنی. میدانید مثل چیست؟ در یک مهمانی که لوله آب ترکیده و فاضلاب بیرون زده، غذا سوخته، همسایهها دارند دعوا میکنند، دم در یک نفر را چاقو زدهاند و هر چه بدبختی است یک جا جمع شده، آن وقت در آن میان یک نفرهم میگوید:« جمع شوید میخواهم شما را به راه راست هدایت کنم.» معلوم است که او را میزنند. شما یا دغدغه نداری یا اگر دغدغهات را بخواهی بگویی کسی گوش نمیدهد. آخرش هم میشود:« من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.» من چند روز است که دارم فکر میکنم برای این مصاحبه چه بگویم و چه نگویم. میگویم خدایا چه بگویم که دوهزار برای شنونده سود داشته باشد وچیزی به عقلم نمیرسد. تنها میتوانم بگویم که فقط زنده بمانید وسعی کنید زنده بمانید، شاید وضع عوض شد. سعی کنید خودتان را نبازید. اگر مقداری توان دارید نصف آن را بدهید به همسایه. اگر کمی با نمکید سعی کنید کسی را بخندانید. اگر دستتان هنوز کار میکند، زنبیل یک پیرزن را بگیرید وبرایش ببرید. هنوز که همه ما ناتوان کامل نشدهایم و تواناییهایی داریم، که باید از آن استفاده کنیم. من میتوانم شیشه را بشکنم، اما بهتر است این کار را نکنم و بیایم این شیشه شکسته را درست کنم. آخرین تقاضا این است و آخرین منزل گفتوگوها و دیالوگها. کاری کن که بغل دستیت کمی نفس بکشد.
تمامیت خواه شدهایم هر چیزی که به دستمان میرسد کلش برای ماست حتی همان میله اتوبوس!
سکان دستشان است، انواع و اقسام سکانهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی سیاسی ومن خیلی دلم میخواهد با فریاد بپرسم که چه کار می کنند؟ کشاورز میکارد چند ماه بعد که محصولش بار میدهد، آن را درو میکند، که خوشش بیاید، بعد هم میفروشد. نمایشنامه بوی نجیب نان درباره همین موضوع است، اما شما محصولتان کو؟ آخرش باید بگویم:« امیدوار بود آدمی به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان.» بگذار نفسم را بکشم. هیچ از تو نمیخواهم. نه بیمه میخواهم، نه تحصیل رایگان میخواهم نه هیچ چیز دیگر. حتی به جایی رسیدهایم که میگوییم بیا جیبم را بزن اما کم بزن. ببینید آدم می ترکد. اگر در اوگاندا بودیم یا در فلان کشور بدبخت ساحل عاج، من حرف نمیزدم، اما ما روی زر و طلاییم. چه به لحاظ اقتصادی، چه منابع و چه فرهنگ. ما فرهنگمان انقدر غنی است، که سالهای سال و بیش از اینها هم اگر به آن گند بزنید، باز خواهد درخشید. مگر کسی میتواند فردوسی و سعدی را از مردم بگیرد؟ یا مگر حافظ گرفتنی است؟ هر چه روی اینها بتن هم بریزید، اینها میآیند بالا. حافظ فراموش شدنی نیست و نمیتوانید آن را از قلب مردم در بیاورید. نوروز فراموش شدنی نیست. چرا با آن کنار نمیآیید که با هم چند قدم بزنیم؟ چه اشکالی دارد؟ تو مسلمانی او نیست. تو سنی هستی او شیعه است. چرا به یک دیگر حمله میکنید؟ تو فرهنگی هستی و او ضد فرهنگ است، بگذار به حال خودش باشد. تو کارت را بکن مردم خودشان انتخاب خواهند کرد. چرا گوش خلق را میگیرید و میگویید راهی که من رفتهام را برو؟ و تازه با اینکه رفتهاید و به دیوار خوردهاید، بازهم میگویید:« من راست میگویم» به خدا سخت نیست. من قول میدهم، نه مثل این حرفهای انتخاباتی. به من مربوط نیست ولی مجموعه توان و داشتههای این ملت که تاریخی و ادبی و تاریخ ادبیات و رزم های ایرانیان است، تهی شدنی نیست. هم به آنان که زور میزنند تهیش کنند میگویم زور الکی نزنید، هم به کسانی که عجولند و میخواهند همه چیز زود نتیجه بدهد، میگویم که عجله نکنید، آش که پخت همه خبردارمیشوند. کسی نذری که میدهد، سوت نمیزند که ما داریم نذری میدهیم ؟ خود ملت میآیند نذریشان را میگیرند.
سکان دستشان است، انواع و اقسام سکانهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی سیاسی و من خیلی دلم میخواهد با فریاد بپرسم که چه کار میکنند؟ حافظ فراموش شدنی نیست و نمیتوانید آن را از قلب مردم در بیاورید. نوروز فراموش شدنی نیست
مگر ملت در این چند سال رای ندادند؟ خود ملت میآیند راهپیمایی. من راهپیمایی ۲ -۳ میلیونی ۲۲ بهمن را یادم نرفتهاست. من ۲۰ ساله بودم اما یادم هست، اما نمیدانم چه اتفاقی افتاده؟ چه کسی باید دست مارابگیرد؟ من نمیدانم، اما ما داریم راه را اشتباهی میرویم. بیشتر ازاین هم نمیتوانم فکر کنم، اما تو که بلد هستی باید بیایی دست مرا بگیری، یا مسیر غلط است یا تو که بلد نیستی، اگر نمیدانی برو از یک بلد بپرس. چرا در عالم سیاست راننده تاکسی هم حرف میزند، مدیر حوزه علمیه هم حرف میزند، بنّا هم حرف میزند، سارق هم حرف میزند مگر در حوزه سیاست چند کتاب سیاسی خواندهاند؟
من این را میگویم شما بقیهاش را بگویید. من چرا باید درباره سیاست حرف بزنم؟ مگر من بلدم؟ مگر من علوم سیاسی خواندهام؟ اگر از همه این نظریه پردازان بپرسیم:« خداوندان اندیشه سیاسی» را چه کسی نوشته یا بقراطون یا سقراطون را چه کسی خوانده و بلد است؟ هیچ جوابی نخواهیم گرفت. شما اگر میخواهی استادیومت پر شود، باید علی دایی بیاید. باید گل زن بیاید، ولی اگر میخواهی دروازه بانی یاد بدهی، باید عابدزاده را ببری یاد بدهد و نمیتوانی کس دیگری را ببری. ما در این کشور استعدادهای فراوانی مثل معادن زرخیزمان داریم و هرچه از آن بگیرند کم نمیشود. ما فرزندانی داریم ۲۰-۲۲ ساله استاد تاریخ جهان و ... نوجوان ۱۴ ساله ما شاعر و نوازنده است، کودک ۹ ساله داریم که تعجب بر انگیز است، اما هنگام نوازندگی پنجهاش دیده نمیشود، ما همین چهارتا خواننده را نداریم. باید برویم تربت جام ببینیم این ها چطور میخوانند. برویم شیراز و جهرم ببینیم چطور میخوانند؟ تمام ایران پر از هنر است. تاریخ ما پر از هنر است، همان طوری که اگر نفت و گاز ببرید و غارت کنید، باز هم هست، اگر تمام بزرگان ما را فراموش کنید، باز هم هستند، فرهنگان هم نابود شدنی نیست. شما فقط تصور کنید که اگر یک نفر بیاید اسم بزرگان ایران را بنویسد، چند هزارجلد فقط اسم میشود؟ از آن موقع که آقای اصفهانی از داغ غمت هرکه دلش سوختنی نیست را خواند، ۲۰ سالی میگذرد، با آن صدا و ملودی بسیار زیبا، که البته من هم طنزش کردم وامیدوارم بشنوید این شعر برای کیست؟ خراسانی و من گفتم کتابش را برایم آورد و دیدم که دریایی است، ۳ تا مثنوی است ۱۰ تا گلستان است. حتی اسامی اینان را نمیتوانی حفظ کنی چه برسد به شعرهایشان. چندتا از اینها را میخواهی به فراموشی بسپاری؟ نمیشود، تمام هم نمیشود. این را هم بگویم، آنهایی که ازحول حلیم به دیگ میافتند و از خواندن دو کتاب جامعهشناس، روانشناس و سیاستمدار میشوند هم یادشان باشد با دوتا کتاب هم فرهنگ غنی نمیشود و مثل کسانی که حرف زدن بلد نیستند و کلاس دوبله میگذارند.
یکی از دوستان میگفت آدمهایی که دو کتاب خواندهاند و ادعا دارند، بسیار خطرناکتر از کسانی هستند که هیچ کتابی نخواندهاند.
حرف درستی است به این خاطر که آن افراد چیزی بلد نیستند. شما دو سوال در حوزه روانشناسی میپرسید من میگویم نخواندام و نمیدانم و حداکثر چیزی که در دانشگاه خواندهام دو واحد بوده که منِ برتر چیست و ضمیر و ناخودآگاه چیست، که باید آن دو واحد را میگذراندم، مگر من با همان روانشناسی یاد گرفتم؟ یا جامعه شناسی؟ با سوشال اکت گروههای اجتماعی، کسی جامعه شناس نمیشود. ما زیاده خواهیم. دوست داریم بیشتر از توانمان گیرمان بیاید. بیشتر از تلاشمان پاداش بگیریم، بیشتر از استعدادمان رشد کنیم و در عین حال دوست داریم که بیشتر از حدمان اتفاق بیفتد.
مگر ما چه کسانی هستیم؟ ما اشکالاتمان از درون خودمان است، من هم اگر این جا شعار میدهم، برای این است که کاردیگری از دستم برنمیآید، اما بیایید شعار ندهیم. اگر قرار بود با شعار چیزی درست شود، هیچ مشکلی وجود نداشت. بیچاره شدهایم از دست این رسانهها و مطبوعات. نه فقط در اینجا، بلکه در تمام جهان صاحبان رسانهها دارند حکومت میکنند و مغز و عاطفه مردم را درگیر کردهاند. تو را به خدا یقه مرا رها کنید، شاید باید ۴۰ سال حرف بزنم و ۴۰ کتاب بنویسم. به قول شعر مولوی با دو هزار بضاعت میخواهیم، جهان را عوض کنیم، درحالی که حال نداریم که کانال تلویزیونمان را عوض کنیم. ای کاش عرضهاش را نداشتیم. با این همه داشته، آدم آتش میگیرد. ببخشید من همیشه آخر حرف هایم تلخ میشود، اما بخاطر فرهنگ هنوز هم حاضرم با این صداوسیما که به من ظلم کرده کار کنم.